بدون عنوان
١٢ بهمن که شروع میشه یاد روزهای مدرسه رفتنم می افتم از دهه فجر خیلی خوشمون میومد چونکه مربی پرورشی میومد در کلاس مارو میزد میگفت عابدی بیاد برای تمرین تئاتر ومن 10-15 روز از شر توی کلاس نشستن راحت بودم همیشه هم نقش اول رو بمن میدادند یا مادر شوهر میشدم پدر عروسه رو در میاوردم آخره تئاتر هم نتیجه میگرفتیم که این کار درستی نیست یا اینکه مادر میشدم با نه تا دختر که نمی تونم از پس خرج ومخارجشون بربیام همشون هم بی حیا و زبون دراز که هی مانتو میخوان و کفش میخوان و ..... ویا اینکه آبدارچی میشدم بعضی وقتها هم همسر شهید و یاهمسر اسیر میشدم بعدش هم نوبتی مدارس رو دعوت میکردند که تئاتر ما رو ببینند بعد از مدارس هم دوسه نوب...
نویسنده :
مامان محیا
14:16